p24

#خواندن_فیک_بدون_لایک_کامنت_حرام_است😂❤️
جویی:جونم؟
با صدای گرفته ای جواب دادم:
+جویی خونه ای؟
با لحن نگرانی گفت:
جویی:یوحا خوبی؟
+نه خوب نیستم‌‌....میخوام بیام پیشت.
جویی:اره ،زودتر بیا.
+تا نیم ساعت دیگه اونجام.
هنوز گوشی رو قطع نکرده بودم که در باز شد و...
چهره ی نگران خاله نمایان شد.
+فعلا جویی.
گوشی رو قطع کردم و نگاهم رو بهش دوختم
/معلوم هست دارین چیکار میکنین شما دوتا؟
+هیچی،چیکار کردیم مگه؟
/پس پدر جون چی میگه یوحا؟
+هرچی گفته حقیقته.... همین.
/شما دوتا مگه بچه این که با ی دعوا نامزدیتون رو له هم زدین؟
+نه اتفاقا الان دیگه بچه نیستیم!
/چرا اینکارو کردین؟نکنه تهیونگ ازیتت کرده؟؟اگه اینطوریه بگو تا برم ادبش کنم!
خنده تلخی زدم.
+نه کسی ازیتم نکرده و نه اتفاقی افتاده.فقط ما دیگه نمیخوایم اینطوری ادامه بدیم میخوایم هرکی راه خودسو دنبال کنه.
/اخه اینطوری که نمیشه...من جواب خواهرم رو چجوری بدم؟تو امانت بودی دست من!
طرفش رفتم و بغلش کردم
+هرچی که پیش اومده به صلاحمونه خاله..در ضمن تو بهترین خاله ی دنیایی!
از بغلم در اومد و صورتم رو نوازش کرد و گفت:
/ارزو داشتم با پسرم ازدواج کنی و بهترین زندگی رو داشته باشی،اما این فقط ی ارزو موند...وایه همیشه.
_
+اینطوری نگو....الانم میتونی برام ارزوی خوشبختی کنی...
چون کندم و با بغض گفتم:
+شاید با یکی دیگه!
سرش رو تکون داد میدونستم دلش پر درده و گلوش رو بغض گرفته و هر لحظه امکان داره گریه کنه!
پس گفتم:
+تا دیر نشده من برم اخه با دوستام قرار دارم
داشتم میرفتم سمت در که با صدای خاله خشکم زد
/منو گول نزن دختر،میدونم حالت خوب نیست و داری از این شرایط فرار میکنی،تا کسی با این وضع نبینتت.
نتونستم چیزی بگم چون اگه ی کلمه دیگه حرف میزم قطعا اسکم در میومد!
بنابر این سریع در رو باز کردم و به یمت پله ها دویدم.
سریع بدون اینکه کسی ببینتم از عمارت خارج شدم.
جلوی ی تاکسی دست تکون دادم ایستاد،سچار شدم و ادرس خونه جویی رو دادم.
این سرگیجه و ضعف امانم رو بریده بود.
حدود ی ربع بعد رسیدم.سوار اسانسور شدم،خونش طبقه پنجم بود،دیگه نایی برای ایستادن نداشتم،بعد از باز شدن در اسانسور فورا به طرف واحدش رفتم و زنگ در رو زدم،لحظه ای مگذشته بود که در باز شد و جویی مقابلم قرار گرفت.
جویی:هیعع...یوحا چرا مث مرده ها شدی
پام دیگه قادر نبودن که وزنم رو تحمل کنن.
سرم گیج رفت و به یک باره زمین افتادم
چشمام بسته شد اما خمچنان صدای جویی رو شنیدم
جویی:یوحااااا.......
________________
غلط املایی بو معذرت❤️✨
این پارت رو زیاد گذاشتم پس حال کنید😌
شرط هارو که میدونین!🌊✨
راستی دلم کباب میشه وقتی میبینم هیچ درخواستی از فیک جین نیست🥲
دیدگاه ها (۳۲)

p25

p26

p23

p22

نام فیک:عشق مخفیPart:1 ویو ات*مادرم زنگ در رو زدیکی در رو با...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط